انجمن دنیار | Donyar Forum
با سلام
مهمان گرامی ورود شما را به انجمن دنیار خیر مقدم عرض میکنیم
لطفا برای استفاده از مطالب و امکانات انجمن میبایست ثبت نام کنید
انجمن دنیار | Donyar Forum
با سلام
مهمان گرامی ورود شما را به انجمن دنیار خیر مقدم عرض میکنیم
لطفا برای استفاده از مطالب و امکانات انجمن میبایست ثبت نام کنید
انجمن دنیار | Donyar Forum
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


www.donyar.ir فروشگاه دنیار خرید آنلاین
 
الرئيسيةالرئيسية  مكتبة الصورمكتبة الصور  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورودورود  چتروم موزیک باز  
انجمن تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است, با عنوان کردن مطالب سیاسی و غیر اخلاقی به شدت با کاربران برخورد خواهد شد

از کاربران عزیز و محترم درخواست داریم با عضویت در سایت و فعالیت بیشتر ما را در بهتر شدن انجمن

یاری نمایند


 

 داستان خيانت دختر به پسر

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
MEYSAM

MEYSAM


Posts : 1
Shohrat : 0
Tarikhe Ozviat : 2014-04-01
Sen : 37
Keshvar : Iran
Shahr : Hendijan

داستان خيانت دختر به پسر Empty
پستعنوان: داستان خيانت دختر به پسر   داستان خيانت دختر به پسر Icon_minitime4/1/2014, 6:03 am

یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند 

جلوی ویترین یک مغازه می ایستند 

دختر:وای چه پالتوی زیبایی 

پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟

وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده

پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟

فروشنده:360 هزار تومان

پسر: باشه میخرمش

دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟

پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش

چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند

دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری

پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:

مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم

بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن

پسر:عزیزم من رو دوست داری؟

دختر: آره

پسر: چقدر؟

دختر: خیلی

پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟

دختر: خوب معلومه نه

یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم

دست دختر را میگیرد

فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق

چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند

فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی

دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند

پسر وا میرود

دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد

چشمان پسر پر از اشک میشود

رو به دختر می ایستدو میگویید :

او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم

دختر سرش را پایین می اندازد

پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی

ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟

دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
داستان خيانت دختر به پسر
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» دختر پسرا بیان تـــــــــــــــــووو
» داستان آموزنده « ذهن سمی »
»  داستان آموزنده - جاشوآ بل
»  داستان آموزنده بهترین دوست
»  داستان کوتاه وآموزنده شاهینی که پروازنمی کرد

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
انجمن دنیار | Donyar Forum :: Other Forums :: مطالب جالب و خواندنی-
پرش به: